سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
سخن شعر
گاهی شعری را می سرایم و از درون دل سخنی می گویم ...که او رفت
درباره وبلاگ


زنبور درمانگرم - عاشق طبیعت و طبیعت گردی کاشف گمنام یک داروی برجسته که در قالب قطره طلائی شگفتی می آفریند در مورد بیماری ها
چهارشنبه 88 اردیبهشت 23 :: 6:7 صبح ::  نویسنده : امید ارجمندی

 

http://www.shereno.com/file.php?id=48581
http://www.beyt.ir
http://beyt.ir/index.php?newsid=2602
فر مان
دل از نگاه سردتو طو فان کند بر پا
حجاب دوری تو بشکند طواف مرا

http://www.shereno.com/file.php?id=48787
منتظر
http://beyt.ir/index.php?newsid=2646
سکوت را می شکنم
فقط برای یافتن صدایت
و انتظار می کشم ..آمدنت را
در سودای دیدنت
اگر چه خاطره هایت ملتهب می کنند نبودنت را
ولی من
انتظار میکشم طعم تلخ دوریت را
تا شیرین شود میوه دیدارمان

باز ای اسطوره مراد من
باز ای
صبر ایوب  به گلهای تمشک فراق
به چند بهار رسید
التماست می کنم
خزان را خواب کن
عشق را جا مه سبز به پوش
شکو فه حر کت را از شبنم زفاف بیرون کن
من منتظر ظهورت نشسته ام
سپید رفتی
پس سپید باز ای
که تاریکی از شرم چهر ه بر گرفته است
و منتظر نشسته !
سروده من در 25/2/88

http://www.shereno.com/file.php?id=48753


 

آنا شورشچینسکا (1909ـ1984)
(Anna ?wirszczynska)


در سال 1909 در ورشو به دنیا آمد و از زمان جنگ جهانی دوم به شهر کراکو رفت و در آنجا اقامت گزید. شور‌شچینسکا، افزون بر سرودن شعر به نوشتن نمایشنامه و کتاب برای کودکان نیز اشتغال داشت ولی از همان زمان انتشار نخستین مجموعه شعرش در سال 1930 به شاعری شهرت یافت. دو کتاب از کتابهای شعر او با نامهای «من زخم» (1972) و «سنگرسازی» (1974) که دربرگیرندة یکصد شعر کوتاه است، از جملة کتابهای پرفروش لهستان به شمار می‌رود. کتاب آخر یا «سنگرسازی» شورشچینسکا جزء جنبشهای جدید ادبی لهستان است و توسط مگنس ج. کرینسکی و رابرت کلوئاری به انگلیسی ترجمه شده و به صورت کتابی دو زبانه منتشر شده است.


عشق بزرگ
شصت ساله است
و زندگی‌اش را
بسیار دوست دارد.


بازو در بازوی محبوبش
قدم می‌زند و باد
پریشان می‌کند
گیسوان خاکستری‌اش را


آرام می‌شود اما
با صدای محبوبش که می‌گوید:
همانند مرواریدی است
هر تار موی تو.


سحرگاهان
چه خوب اتفاق افتاد و
چه خوب تمام شد
سپاسگزارم، عشق من
به خاطر این دو لذت و خوشی


اکنون
جانم پاک است و تنم آرام
بی هیچ میل و خواهشی.
مثل بیماری که تنگی نفس دارد
اشتیاق شدیدی به هوا دارم و
به خطرهای بزرگ
و کارهای دشوار بشری


سرم به فکر کار است و دستم
آفریده شده است برای کار کردن
نه برای لذت بردن.
توانایم
و می‌توانم مثل انسانی سالم و توانا
سنگینی بار مسئولیتها را تحمل کنم.




موضوع مطلب : فر مان, خاطره, 5/5