سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
سخن شعر
گاهی شعری را می سرایم و از درون دل سخنی می گویم ...که او رفت
درباره وبلاگ


زنبور درمانگرم - عاشق طبیعت و طبیعت گردی کاشف گمنام یک داروی برجسته که در قالب قطره طلائی شگفتی می آفریند در مورد بیماری ها
دوشنبه 87 دی 30 :: 8:53 عصر ::  نویسنده : امید ارجمندی

گر گدای راه عشقی شوکت و مکنت مجوی

مکتب وراهش اگر جوئی به پاکی ره بجوی

چون بشاگردی به مکتب میروی عاقل نشین

چشم بگشای و به هشیاری تما می ره بپوی

در س اول گر چه سخت افتد به آسانی بخوان

تا به آخر صبر می باید به هر ره ره مجوی

در ره شا گردی از استاد علم آ موختن

چون به استادی رسیدی از تکبر کم بگوی

درس راه عشق را بی صبر کس آموختی؟

لاف عاشق پیشه بودن را تو هر دم دم مگوی

گر چه داروی تو را حاذق دهد تلخی بنوش

کم بگو از تلخیش. شیرینیش آخر بجوی

آتش از حلقه چشمش فوران می بینم

راز هائیست که در پرده نهان می بینم

سر گیسوش بدستیست چنان بند کمان

که بر آن صد غل وزنجیر نشان می بینم

خانه آشفته ودل سوخته از تدبیرش

برج و باروی وجودش به فغان می بینم

من نخواهم که وجودش به تبا هی برود

او خود این خواست چه حاصل که سیاهی بینم

 

درختی ریشه در خاکش نباشد خزانش میرسد بیهوده باشد

به هر برگش تو گر صد خوشه بینی نباشد میوه ای آ لوده باشد

به ظا هر گر گلش زیبا نماید گل از کاغذ بدان پژمرده باشد

اگر چه برگ آن شا داب بینی به باطن باطل ودلمرده باشد

تشابه در میان این وانسان فزون بینی حقیقت خفته باشد

به اشک چشم می سوزی برایش نداند قدری و بازنده باشد

 به قول وعده همچون گر گ وروباه کمینگاه دلش آشفته باشد

سر انجامش تباهی و فنا ئیست اگر چه ظاهرش سرزنده باشد

فکر

فکر نان کن که خر بزه آب است
انچه بینی سراسرش خواب است
گر تو بیدار گردی از این خواب
همه را تب گرفته بیمار است
لاجر م جرم ما همه دزدیست
ای برادر مگر هوا مفتیست؟
پنج روزی  دکان ما باز است
از همه جنس ها فراوان است
قیمتش گر چه ا ندکی بالاست
بخرو دم مزن که ارزان  است
آخر برج و خانه فر یاد است
بنده خواب و عیال بیدار است
قبض ها را ردیف بینم من
شب سیاه و لوله بی آب است
تلفن هم جواب ما ندهد
آتشی نیست پیپ بی گاز است
چون نر فتیم ما به ماه عسل
خانه ام در غروب آمال است
هر که می خواند این حکایت من
کمکی کن تا که بانک باز است
فکر نان کن که خر بزه آب است
جیب خالی سکوت فر یاد است




موضوع مطلب : بیهوده, آشفته