سخن شعر
گاهی شعری را می سرایم و از درون دل سخنی می گویم ...که او رفت
درباره وبلاگ


زنبور درمانگرم - عاشق طبیعت و طبیعت گردی کاشف گمنام یک داروی برجسته که در قالب قطره طلائی شگفتی می آفریند در مورد بیماری ها
دوشنبه 88 اردیبهشت 7 :: 7:19 عصر ::  نویسنده : امید ارجمندی

 http://www.shereno.com/file.php?id=47914
این شکل شادی و شور و حقیقت است ؟
یا تازیانه های درنگی و نفرت است ؟
این خنده ها همه از روی رغبت است ؟
یا آنکه خلد برین است و نعمت است ؟
هر چند با شکوه و پر از رنگ و روغن است
آیا حقیقت است؟ یا شکلی از حقارت است ؟
باید که گفت همه از روی حکمت است ؟
یا آنچه هست سراسر چه نکبت است ؟
آری هر آنچه هست . . . دانم که ذلت است
این عزت است که سراسر دروغ گفت . . . ؟
گاهی به پند و گهی با درنگ رُفت
لختی چه سرابی به خواب خفت
من می گریزم از این سرکش زمان
در طاقتم نبوده و نبود چنین مکان
گاهی به تیغ محبت سرم بری
گاهی به دشنه تهمت زبان زنی
روزی سوار استر قدرت نشانی ام
روز دگر به خیمه ی خفت سپاری ام
آخر اگر نکنم سر به زیر پیش
همچون خسی به داس ستم می کشانی ام

*******************************




موضوع مطلب : زندگی, ذلت, خفت